معجزه

دلم یک معجزه می خواد ، حتی شده یک معجزه خیلی کوچیک تا از این یکنواختی زندگی خلاص بشم 

به همین سرعت سال 96 هم داره تموم میشه ... سالی که زیاد دوسش نداشتم با کلی اتفاقای بد و اندکی اتفاقای خوب ... سالی که روزاش خیلی یکنواخت و بدون هیجان گذشت واین یکنواختی کلی کلافه و عصبیم کرد...عصبانیتی که هیشکی هیچ وقت به قول مامانم از یه دختره آروم همیشه خندون انتظار نداشت...

این یکی دوماه آخر سال به نسیت بقیه سال خوب بود ، مطمئنم سال 97 خیلی سال خوبی میخواد برام باشه...به خودم قول دادم تلاش کنم تا به همه چیزایی که تو ذوره دانشگاه براشون برنامه ریخته بودم و همه انگیزه هام بود برسم ...چیزایی که بعد تموم شدن دانشگاه و اتفاق ناخوشایندی که افتاد گذاشتمشون کنار و همین باعث شد تا از آروزهام خیلی دور بشم 

پ.ن: این وب اسفند سال 89 ساخته شد، الان اسفند سال 96 و چه زود 7سال گذشت...

پ.ن: چجوری آدما میتونن بدون عذاب وجدان زندگی کنن؟؟!